عاشورا تا ظهور


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



عاشورا تا ظهور
نویسنده : علی معبودی
تاریخ : پنج شنبه 5 مرداد 1393

تشنگی امان کودکان حسین را بریده است، صحرای داغ نینوا ، بی آبی و دشمنی حیوان صفت که از هیچ پلیدیی دریغ نمی کند . حسین برادرش  را می خواند. برادرم،عباس برو و برای اهل حرم آب بیاور آب. پاسخ  عباس چیست؟

چه کسی می تواند جز لبیک به خواسته حسین را از زبان او بشنود؟

مَشک را بر می دارد بر پشت اسبش  می نشیند، شمشیر را از نیام بیرون می کشد و به سمت نهر می تازد. کیست که یارای مقابله با یل ام البنین شیر مرد هاشمی عباس بن علی را داشته باشد. سپاه شیطان را می شکافد و پیش می رود و خود را به نهر القمه می رساند مَشک را پُر می کند کفی از آب برمی گیرد و تا نزدیک لبان خشکیده اش بالا می آورد. نه ممکن نیست عباس قبل از حسین آب بنوشد. چگونه می تواند  بنوشد در حالی که برادرش و کودکان بنی هاشم تشنه و در انتظار آبند؟  کف آب را به نهر باز می گرداند و برای همیشه تاریخ آب را تشنه لب هایش باقی می گذارد.

درنگ جایز نیست،باید هر چه سریع تر بازگردد پس اسب را به سمت خیمه های حسین می تازد. اما دستور رسیده است که نگذارید آب به اهل بیت حسین ابن علی برسد.سپاه دشمن به سمتش یورش می برد و عباس همچون رعدی که ابرهای تیره را از هم می درد لشکر کفر را تار و مار می کند و پیش می رود. ناگاه ملعونی از لشکر اشقیا که پشت نخلی کمین کرده بیرون می پرد و با ضربتی دست راست ماه بنی هاشم را از پیکرش جدا می کند. عباس مَشک آب را به دندان می کشد شمشیر را با دست دیگر بر می دارد و باز به سمت خیمه های برادرش می شتابد. اینبار حیوان صفتی دیگر با ضربت تیغ خود دست چپ او را بر زمین می اندازد. اما عباس همچنان مَشک را به دندان گرفته و رو به سوی حرم پیش می رود. دستور می دهند که به سمتش تیر پرتاب کنند. تیرها یک به یک به سمت عباس روانه می شود و بر پیکرش فرو می رود اما او مجروح و خونین به امید رساندن آب همچنان می تازد. گویی که هیچ تیری برو اثر نمی کند. هیچ کدام از این تیر ها عباس را از رفتن باز نمی دارد نه آن تیری که بر سینه ستبر و پهلوی استوارش خورده  و نه حتی آن یک که چشمان آسمانیش را دریده است، تیری که پاهای علمدار لشکر حسین را سست کرده تیری است که مَشک آب را نشانه رفته است.  دیگر نه  نایی برای رفتن و نه دلیلی برای ادامه دادن هست، عباس از اسب فرو می افتد و حسین را صدا می زند. اما این بار ندای عباس  با همیشه متفاوت است نه از آن جهت که خون از بدنش رفته و درد در همه وجودش زبانه می کشد و صدای با صلابتش را بی رمق ساخته است، نه . اینبار عباس حسین را برادر خطاب می کند...

چگونه می توان این واقعه را توصیف کرد، کار حسین را فهمید و فداکاری برادرش عباس را درک کرد. چرا حسین برادرش را، سردار و علمدار لشکرش را بهترین یار و یاورش را در پی آبی می فرستد که می داند هیچگاه نخواهد آورد!! چگونه ممکن است یک نفر هرچند یل و پهلوان و جنگجو، و هر مقدار دلیر و بی باک از میان سپاهی با سی هزار سرباز تا دندان مسلح به سلامت عبور کند؟؟!!! نه ممکن نیست! پس چرا حسین چنین چیزی از برادرش می خواهد؟ آیا حسین از تشنگی خود و ناله های کودکانش بی تاب و طاقت شده و از روی ناچاری و درماندگی عباس را روانه ی نهر می کند؟ او که صحنه صحنه ی کربلا را در پیش چشمانش مجسم دیده بود پس چرا کودکان و اهل بیتش را با خود تا اینجا آورده بود؟ که حال آن ها را در چنین وضعی مشاهده کند. اصلا چرا عباس را یکه و تنها برای اوردن آب می فرستد چرا کسی را با او همراه نمی کند؟

عباس چه؟ چرا می پذیرد که در پی آب برود؟ او نیز می داند آوردن آب ناممکن است. آیا ماندن عباس در کنار حسین و حمایتش از خیمه های خاندان رسول خدا مفید تر نبود، تا رفتن در پی آب که نه در پی سراب؟ 

 



پس چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید.

حسین نه از بی آبی و تشنگی بی تاب و طاقت شده و نه ناله ها و رنج کودکانش او را وادار به فرستادن برادرش در پی آب کرده است. و نه حتی قصد آزمودن عباس را دارد که وفاداری عباس بر حسین و بر همگان مسجل و قطعی است.حسین عباس را برای امروز من وتو روانه نهر فرات می کند. آری برای من و تو.

نه حسین اینجا حسین است و نه عباس برادر او. سر نهفته در این ماجرا این است: حسین امام است و عباس ماموم.

امام حسین علیه سلام عباس را برای آوردن آب نمی فرستد که آب ارزشی ندارد در برابر وجود نازنین پسر ام البنین، که تمام نهر ها و رود ها و بحر های عالم به فدای یک لحظه نگاه عباس. امام عباس را در پی کاری می فرستد کاری که اصلا اهمیتی ندارد که چیست مهم این است که امر امر حسین است نه حسینی که برادر عباس است نه! بلکه حسینی که امام و ولی امر عباس است. پیشوا و مقتدای اوست. مولای اوست.

وعباس می رود عاشقانه می رود با تمام وجود می رود. در پی آب ، آبی که دستور حسین ابن العلی است. دستور امام زمان اوست. آب از آن جهت برای عباس ارزش دارد که حرف امام است و حرف امام حرف خداست و نباید زمین بماند، به هیچ قیمتی.

به خدا سوگند اگر عباس در کنار نهر آب می نوشید و سیراب به سمت خیمه ها باز می گشت هیچ کس در هیچ جای تاریخ ایرادی به او نمی گرفت که چرا چنین کرده است. تا همینجای کار او وفاداری و فدا کاری را به منتهای خود رسانده بود. عباس با ننوشیدن از آب فرات حماسه ای ساخت که به ذهن احدالناسی هم خطور نمی کرد. اما اگر این گونه هم به این صحنه ی بی نظیر بنگریم ظلم است به ابوالفضل، عباس را نشناخته ایم اگر بگوییم او آب را تا نزدیک لبهایش برد سپس پشیمان شد و آب را به نهر ریخت. نه نوشیدن آب ، حتی یک لحظه وآنی هم به فکر عباس نرسیده بود. عباس آب را در مشتش بالا می آورد تا نزدیک لبانش می برد و سپس آن را می ریزد یعنی ای تاریخ و ای کسانی که ماجرای من و آب را خواهید شنید بدانید که من می توانستم از این آب بنوشم و ننوشیدم. چرا؟ زیرا تا امر امام و پیشوایم را اطاعت نکرده ام حتی نوشیدن آب هم بر من روا نیست !! تا حرف امام زمانم زمین مانده است من حتی حق نوشیدن آب را هم ندارم!

عباس مشک آب را از زمین بر می دارد نه! عباس حرف امام خویش را از زمین بر می دارد بر اسبش سوار می شود و به سمت حرم می تازد. لشکر یان پلید شام و کوفه او را در بر می گیرند با دلاوری و رشادت آنها را تار و مار می کند و همچنان به سوی خیمه های فرزندان رسول خدا پیش می رود.تا ناجوانمردی با ضربه ای دست راستش را بر زمین می اندازد! آیا برای عباس اهمیتی دارد؟ نه زیرا هنوز  آب بر زمین نریخته است. هنوز حرف امام زمانش بر زمین نیفتاده و این عباس را کفایت می کند. باز به سمت مولایش می شتابد کمی که پیش می رود این بار دست چپش را از پیکر جدا می کنند، اما دست چه ارزشی دارد! حرف امام زمان که هنوز بر زمین نریخته است. هنوز آب بهانه ی رفتن اوست. نه خونی که از پیکرش می رود و نه تیر هایی که به بدن مبارکش برخورد میکند، هیچ کدام عباس را نمی آزارد.  تا آنکه تیری مشک را می درد و آب بر زمین می ریزد. نه ،نه ولله که مشک آب نیست حرف امام است که بر زمین می افتد. و دیگر دلیلی برای رفتن نمی ماند. پس از اسب سرنگون شده و پیکر خونینش بر روی خاک تفتیده ی نینوا می غلتد. حال که حرف حسین بر زمین افتاده عباس چگونه می تواند بایستد؟ او کار خود را تمام کرده است، تا بر روی این زمین ایستاده بود نگذاشت امامش تنها و امر او بی لبیک بماند، و حال که جانش و همه اعضا و جوارحش را در راه مولا و مقتدا و امامش که راه حق است، فدا کرده و حالکه لحظاتی بیشتر تا دیدار معبودش فاصله ندارد می تواند حسین را صدا بزند. اینبار حسینی که نه تنها مولا و امام اوست بلکه برادرش نیز هست . . .

و عباس چنین محشری را در سرزمین کربلا به پا کرد که تو ای مسلمان و ای پیرو محمد و ای شیعه علی و ماموم فرزندان علی، بدانی که او در پی آب نرفت در پی حرف امام زمانش روانه شد. خواست تا تو بدانی که هر روزت عاشورا ست  در هر جایی که هستی آن جا کربلاست و امامت از تو آب طلب می کند.و تو باید به این بیاندیشی که اگر عباس ابن علی امروز در میان ما بود کدام حرف بر زمین مانده ی امام زمانش را از زمین بر می داشت؟

و تو ای منتظر مهدی موعود بدانی که هر سال که می رود و هر عاشورایی که می گذرد سر امام زمان توست که بر نیزه می رود. و اگر امروز تو محروم از وجود مبارک مهدی فاطمه ای بدان که عباس ها کمند. عباس هایی که نگذارند حرف ولی امرشان بر زمین بماند. عباس هایی که در پی آب بروند. عباس هایی که نخورند و ننوشند و نیاسایند تا امراولالعمرشان را اطاعت نکرده اند. حسین حجت خدا بر روی زمین بود کافی بود تا اراده کند تا به اذن خدا تمام ابرهای جهان در چشم بهم زدنی به سویش بشتابند و همه رودها و نهرها برایش روان شوند. حسین تشنه آب نبود تشنه لبیک تو بود، چون سعادت تو در لبیک به حرف اوست. و او تشنه سعادت توست.او عباسش را عزیزترینش را در پی آب فرستاد که به تو نشان بدهد چگونه باید حرف امام زمانت را لبیک بگویی.و بدانی که بزرگی و عظمت مصائبی که بر امام حسین رفت نه از شمار بی شمار زخم های تنش ، تشنگی لب هایش، اسارت و رنج و درد اهل بیتش بود که بزرگترین مصیبت حسین کم بودن عباس ها بود.

و ای شیعه حسین تو اینگونه شنیده ای که مهدی موعود در عاشورایی باز می گردد و علم  قیام بر علیه ظلم و جور و ستم را برمی دارد. آری اما اینبار دیگر قرار نیست عصر عاشورا سر امام زمان بر نیزه رود اینبار نه یک بلکه هزاران و میلیون ها عباس هستند که نگذارند حرف حسین شان روی زمین بماند. پس اگر خواهان مهدی هستی عباس شو!

/

 

 

 

عشق تو بغض دلم را چه نکو ريخت که ريخت               آن هواي سر من با همه هاي و هو ريخت که ريخت
تـا  بـه کـي مــا و  خـمـاري   وصـالــت،  يـارا               خـُـم و پيمانه شکست، مي زِ سبو، ريخت که ريخت
سـُرخي  تـلخ شـفـق چيـسـت؟ نگارا، دريـاب               اشـک خونين که از اين ديده به رو، ريخت که ريخت
آن صـدايـي که تـو هـر جـمـعـه شنيدي جـانـا               دلِ  غــم ديــده ي  مــا  بــود، فـرو ريخت که ريخت
ترس من از گذر جمعـه تـو دانـي کـه چـه بـود؟               گَـرد پـيــري که زمـان ، بـر سرِ مـو ريخت که ريخت
کـربـلا  بـاز  گـذشــت ، مـاه مـحرم  طـي شـد              خــون  عُـشاق  تـو   را،  بـاز عـدو  ريخت که ريخت
عـمـر از  نيمـه گـذر کـرد  شـدم شـُـهره شـهـر              حـاصـل عـمـر به  جُـستيدن و جـو ريخت که ريخت
تو بيا پاي بر اين چشم بـِنه جان به فداي قدمت               غـَــرَضــــم ديــدن رويــت ، آبــــرو ريخت که ريخت

اگر این شعر مورد توجهتون قرار گرفت، برای سراینده ی گمنامش یک صلوات ختم بفرمایید.

 
یه دو بیتی زیبا هست که حتما همه شنیدید:

 

 

کشتي  نساز  اي  نوح  طوفا ن نخواهد  آمد     در  شوره زار دل ها  باران  نخواهد آمد

رفتي  کلاس  اول  اين  جمله را عوض کن         آن    مـرد  تـا نـيايـد  بـاران   نخواهد آمد

جایی دیدم که یه بیت دیگه به این دو بیت اضافه کرده بودند:

 

شــايـد خـــدا بـه شــعــرم لــبخند زند وليکن        جائيکه  سفره خاليست  مهمان نخواهد آمد

  یه شاعر گمنام هم چند بیت دیگه به این شعر اضافه کرده.امیدوارم مورد توجهتون قرار بگیره:

 

کشتي  نساز  اي  نوح  طوفا ن نخواهد  آمد                                                                                                                                         در  شوره زار دل ها  باران  نخواهد آمد

آدم  چه  رنج ها  دید  سختی  به  غایت  آمد                                                                                                                                     بعد  از هبوط  دشوار  آسان  نخواهد آمد؟

تا  اشک  چشم  يعقوب  از  دل  برون  نيايد                                                                                                                                        عطر   لبـاس  يوسف  کنعان  نخواهد آمد

تا  چشم  ما  به سوي  تنديس  سامـري  مانـد                                                                                                                                    از  طور موسي ابن  عمران  نخواهد آمد

آن   هدهد   صبا   را   بر  گو   خـبر  نيارد                                                                                                                                      بر  مسـند  سليمان    سلطان   نخواهد آمد

سنبل  رسيده  مرگش  سوسن  تکيـده  برگش                                                                                                                               بي  نرگس  محـمـد   بـستان   نخواهد آمد

تا   ذولفـقـار   حيدر  در  پوشش  نيـام  است                                                                                                                                       خـون  دل   يـتـيـمان   پايان   نخواهد آمد

افتاد   گرز   رستـم ،   لرزیـد   دست  آرش                                                                                                                                        کان   نیـک  پادشـاه   خوبان  نخواهد آمد؟

شيرين  در  انتظار است فرهـاد تيشه  بردار                                                                                                                                           تا   بيـستون نريـزد  ريحـان  نخواهد آمد

حافظ،شبم سیاهست موج است وهول گرداب                                                                                                                                 بر   ساحل  دل  ما   برهان   نخواهد آمد؟

گفتـم  غـم  تو دارم   گفتـا  که چشـم  وا کن                                                                                                                                   تا  غـم  زجان نباشد   جانـان نخواهد آمد

مـطـرب  غــزل  ندارد، سـاقـي سبـو  گذارد                                                                                                                                       حتي  هزارو بلبل  خوشخوان نخواهد آمد

کو  آن  دم  مسیحــی،  آمد  غـروب  عمـرم                                                                                                                                           بر این زمین تب دار  درمان نخواهد آمد؟

تقدير  هفته ها  را  با  دست خود چه کرديم؟                                                                                                                                     يا  رب غروب جمعه  شادان نخواهد آمد؟

هوش و دل و سر وعقل بابرق سکه ها رفت                                                                                                                                         زيـباتـريـن   گوهـر  دوران   نخواهد آمد

زنجیـرهای  شیطان بستـه است  دست ما را                                                                                                                                   مفتـاح  حـق به قفـل   زندان  نخواهد آمد

تا  دامـن  دمـاونـد  در بنـد  اين زميـن است                                                                                                                                       پور ،  شه خراسان   ايـران   نخواهد آمد

گــر  نــور  آن  ستــاره  در  آسمـان نـتـابـد                                                                                                                                       قـلـب   رمـيده  مـا  سـامـان   نخواهد آمد

چـون شعـلـه های عشقـش دامـان ما نـسوزد                                                                                                                                  نور   سحر  به شام  هجران  نخواهد آمد

شــايـد خـــدا بـه شــعــرم لــبخند زند وليکن                                                                                                                                  جائيکه  سفره خاليست  مهمان نخواهد آمد

گفتند  سفره  خاليسـت، مهمـان نخواهـد آمـد                                                                                                                                مهمان  ما کريم است  بي نان  نخواهد آمد

رفتي  کلاس  اول  اين  جمله را عوض کن                                                                                                                                        آن    مـرد  تـا نـيايـد  بـاران   نخواهد آمد




|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کهکشان مطالب و آدرس soltan0916.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 10
:: کل نظرات : 3

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 1
:: بازدید ماه : 1
:: بازدید سال : 1
:: بازدید کلی : 637

RSS

Powered By
loxblog.Com